پارت ۱۰۸

ات نگاه کوتاهی به لیوان کرد، سرشو تکون داد:
– «اثر نداره… صبحم خوردم، اما هیچ فایده نکرد. زیاد بخورم حالم بد میشه.»

جونگ‌کوک یه لحظه بهش خیره موند. بعد خیلی ساده و بی‌مقدمه گفت:
– «باشه… بیا بغلم.»

ات جا خورد، ابروهاشو بالا برد و با تعجب گفت:
– «چی؟!»

جونگ‌کوک حتی پلک هم نزد. خیلی خونسرد، با همون لحن سردش تکرار کرد:
– «بشین تو بغلم… تا ماساژت بدم.»

ات خنده‌ی نصفه‌نیمه‌ای کرد، سرشو به نشونه‌ی انکار تکون داد:
– «نمی‌خواد.»

جونگ‌کوک پوزخند کجی زد، نگاهشو مستقیم به چشم‌های ات دوخت:
– «باشه. ولی اگه از درد بمیری، کاری از دست من برنمیاد.»

ات بی‌اراده اخم کرد، یه چشم‌غره‌ی ریز رفت سمتش. اما چند ثانیه بعد، با اکراه نفسشو بیرون داد و آروم جابه‌جا شد. نشست روی پای جونگ‌کوک، جوری که صورتاشون روبه‌روی هم قرار گرفت. پاهای ات دو طرف بدن جونگ‌کوک بود و بعد از لحظه‌ای سکوت، سرشو گذاشت روی شونه‌ی محکم اون.

جونگ‌کوک خیلی آروم، بدون هیچ عجله‌ای، دستشو از زیر لباس ات رد کرد. کف دست گرمش روی شکم سرد ات نشست و شروع کرد به ماساژ دادن. فشار دستش نه زیاد، نه کم؛ فقط به اندازه‌ای که درد کمی سبک بشه.

ات زیر لب، خسته و نیمه‌زمزمه گفت:
– «زخم پام تیر می‌کشه…»

جونگ‌کوک سرشو کمی خم کرد، نفسش نزدیک گوش ات خورد:
– «دلت آروم شد؟ بعدش پانسمان پاتو عوض می‌کنم.»

ات لبخند کوچیکی زد، خیلی بی‌خیال و خونسرد:
– «آفرین… پسر خوب.»

جونگ‌کوک یه ضربه‌ی آروم، تقریباً شوخی‌وار، به باسن ات زد.
ات بلافاصله با اعتراض کوتاه گفت:
– «نزننن… دلت میاد؟»

جونگ‌کوک هیچ عکس‌العملی نشون نداد. نه خندید، نه چیزی گفت. فقط دستش رو آروم‌تر کرد و سر ات رو روی شونه‌ش ثابت نگه داشت.

سکوت چند ثانیه ادامه پیدا کرد. بعد ات بی‌هوا، بدون حتی نگاه کردن به چشماش، یه بوسه‌ی کوتاه اما محکم روی خط فک جونگ‌کوک گذاشت.

جونگ‌کوک یک لحظه پلک زد. هیچ‌چیزی نگفت. فقط نفسشو آهسته بیرون داد و دستش محکم‌تر روی کمر ات قفل شد…
دیدگاه ها (۱۴)

سلام دوباره به خوشگل های خودمممم

پارت ۱۰۹

ادامه ۱۰۷

پارت ۱۰۷

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

p22شب شده بود. ساحل خلوتِ خلوت. آتیش جلوشون جرقه‌جرقه می‌کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط